نوشته های یک مغز بیمار
ʘ͜͡ʘ
هی ﺗـﺎﺑﺴﺘــــــﺎﻥ ! ﻛــــﻪ ﺭﻭﺯهــﺎﻯ ﮔـــﺮﻣت
نظرات شما عزیزان:
ﺣــــﺎﻻ ﻛـﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﺗﻤـــوﻡ ﻣﻴــــﺸی
ﺑــزﺍﺭ ﺑــگــﻢ!
خیلـــی
ﺳـــرد گــذشت...
میان آدمها
آدمند یا بازیگر
و من لا به لای
این همه
دوست و آشنا
دچار غربتم
به چه عاشقی کنم
که عشق
اندوه رنجوارهٔ من است
من تلخ تر از عشق به آدمی
چیزی نچشیده ام
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ..
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ...
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم،
لمس کن این با تو نبودنها را.
Power By:
LoxBlog.Com |